من از زیر آب رفتن اشیاء لذت می برم. یک قابلمه بزرگ رو در نظر بگیرید. توش یه قاشق میندازید یا یه لیوان کثیف. اون لحظه هس که لیوانه داره می ره پایین و پر از آب می شه من حس خیلی خوبی دارم. یا مثلا وقتی بچه بودیم یه چیزی رو که آب می برد یا می افتاد توی یه جای عمیق من همزمان حس غم و لذت بصری می بردم. نمی دونم چرا.ولی همیشه چشمام دنبال می کرد اون چیزه رو و خوشش می اومد که داره همچین صحنه ای رو تماشا می کنه. کیف می کنم وقتی یه چیزی داره فرو می ره توی عمق. گاهی حتی تو شنا خودم رو شل می گیرم که برم زیر آب. بس که لذت داره.کلا این صحنه ای که یه چیزی سطح نازک آب رو می شکنه و ازش عبور می کنه یه جورایی رمانتیکه. خب باشه رمانتیک نه، لذیذه. می دونید شاید واسه اینه که سرعت اون شیء زیر آب کم می شه.مخصوصا چیزای سبک. دورِ کند هر چیزی ذهن آدم رو ربط می ده به صحنه های رمانتیکی که توی فیلما دیدیم. شاید قضیه همینه. الان که دارم اینو می نویسم فکر کردم از صحنه خفه شدن آدم تو آب چی؟ راستش دوس ندارم چیزی بگم. اون لحظه ای که آدمه داره دست و پا می زنه و خود تنهاش داره غرق می شه. نه نمی دونم شاید تو این مورد همیشه منتظرم طرف نجات پیدا کنه.
اما منظره ش جدای از جون یه آدم ، منظورم این که آب هست و یه چیزی داره فرو می ره بازم همونه.
حالا که فکر می کنم می بینم اوه من خیلی از فانتزی هام با آبه...
حالا که فکر می کنم می بینم اوه من خیلی از فانتزی هام با آبه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر