۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

آن وقتها و نگاه بیست سالگی


نه که حالا من از آن دسته آدمهام که خیلی این موقعیت برایم پیش می آید اما اگر پیش بیاید دو سه روزی کیفورم.جنس لذت خرید جواهر برای من با لذت معمول فرق می‌کند.‌ می‌دانم که همیشه یک جواهر تنها توی جایی که نور کم‌تری دارد درکمین من نشسته.می‌دانم که همیشه جواهری توی یک لحظه جادویی خودش را به رخ من می کشد.خودش می داند همان اول نباید خودش را به من تحمیل کند.باید از آن جواهر‌ها باشد که کوچکند و ارزش واقعی شان معلوم نیست.حتی در نگاه اول از آنچه هست کمتر به نظر برسد که وقتی قیمتش را بگویی همه تعجب کنند. اما تو ته دلت قرص است از انتخابت. آنقدر می‌دانی و دل بستنت طبیعی است که همه آرام آرام دل بسته جواهرت می‌شوند.از آنها که در همان نگاه اول و چه بسا نگاه‌های بعد همه چیز را به تو نشان نمی‌دهند.کلی چیز برای روز مبادا دارند. می گذارند تو ذره ذره کشفشان کنی.
            آدمها خیلی وقتها این شکلی توی زندگی آدم پیدا می شوند.

هیچ نظری موجود نیست: