۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

خرید

توی فروشگاه که می چرخیدیم همیشه چیزی حوصله مرا سر می برد. می دانستم فروشگاه سرگرمی است. تفنن است. جنس خریده شده مرهم است برای روزهای بی هیبت.اما نمی توانستم لذت خرید را مثل بقیه آدمها یاد بگیرم. تنها نیاز شدیدِ لحظه ای بود که مرا به هیجان وا می داشت. نیاز به رژلب برای میهمانی ای خاص، یا توی آن فرس ماژوری که داشتیم خرید یک پیراهن مناسب برای عروسی ای که تصمیم می گرفتیم شب برویم

هیچ نظری موجود نیست: