رویایم. رویای من پراز آدمهاست. همه رویای من توی آدمها خلاصه میشود. آدمهایی که بوی خستگی ندهند. آدمهایی که وقتی نگاهشان میکنی هیچ چیزی آن ته مههای چشمشان تو را نگران نکند. دور و بریهایم نیستند این آدمها. آدمهای دور وبرم نمیگویم شاد شادند اما حداقل شاید تا حدودی بدانند که چه میخواهند. من خسته سالهای ندانستن بودم که به این گذر رسیدم. یک روز مثل همه روزها اتفاق میافتد و تو میدانی که لبخندت عریضتر شده. میدانی که همانی است که انتظارش را میکشیدی. تمام بالاها و پایینها را گشتهام. یک کاری میخواستم از این هزارتو باشد. که نگرانی آدمها را دود کند و ببرد. به چیزی بیرون و فراتر از خودمان فکرنمیکنم. به چیزی نگاه میکنم که وقتی جدی میشود حتی خوردن غذای روزانه را هم متفاوت میکند. میدانم سخت میشود به آدمها بقبولانی که زندگی برای شادی است. لیستی ردیف می کنند که بیا و ببین. که توی ذوقت میزنند و به مسخره میکشانندت که توهم زدهای.
مسیرهای طولانی و پرپیچ و خمی توی ذهنم دارم. اما سر اولش را میدانم که کجاست. آخرش را نمیدانم. نمیخواهم که بدانم. همین است که مرا میکشاند. که ندانم کجاست...
دنبال یک رویا گشتن و بودن و پیدا کردنش سخت است. آن ابرهای ابهام و تردید و نبودن دقیقِ آن چیزی که میخواهی کار را سختتر هم میکند. این که گاهی فکر میکنی حتی که فردا شاید با همه این توقع بزرگ از خودت دیگر نباشی. اما فکر اینجایش را هم کردهای. رویا ها حتی بدون حضور هم میتوانند ادامه پیدا کنند. اصلا از کجا معلوم که من ادامه رویای فروخفته دیگری نباشم. همین امیدها سر پا نگهمان میدارد دیگر. چرا وارد بازیاش نشویم.
همین تصویر مبهم خیالیِ غیر دقیق هست که امیدم را زیاد می کند به خلق. به آفرینش. دقیق اگر باشد می شود یک چیزی مثل همه چیزها. مثل همه دیگرهای بهدرد نخور بهاندازه کافی. دنبال یک چیز پر چالش بودم. دنبال یک چیزی که از غیرممکن ممکن بسازد.
مسیرهای طولانی و پرپیچ و خمی توی ذهنم دارم. اما سر اولش را میدانم که کجاست. آخرش را نمیدانم. نمیخواهم که بدانم. همین است که مرا میکشاند. که ندانم کجاست...
دنبال یک رویا گشتن و بودن و پیدا کردنش سخت است. آن ابرهای ابهام و تردید و نبودن دقیقِ آن چیزی که میخواهی کار را سختتر هم میکند. این که گاهی فکر میکنی حتی که فردا شاید با همه این توقع بزرگ از خودت دیگر نباشی. اما فکر اینجایش را هم کردهای. رویا ها حتی بدون حضور هم میتوانند ادامه پیدا کنند. اصلا از کجا معلوم که من ادامه رویای فروخفته دیگری نباشم. همین امیدها سر پا نگهمان میدارد دیگر. چرا وارد بازیاش نشویم.
همین تصویر مبهم خیالیِ غیر دقیق هست که امیدم را زیاد می کند به خلق. به آفرینش. دقیق اگر باشد می شود یک چیزی مثل همه چیزها. مثل همه دیگرهای بهدرد نخور بهاندازه کافی. دنبال یک چیز پر چالش بودم. دنبال یک چیزی که از غیرممکن ممکن بسازد.
وقتی بچه هایی اطرافت داری که بهشان درس بدهی نمیتوانی به خودت بگویی که این آدم نمیکشد، نمیفهمد. بچهها حداقلِ چیزی هستند که باید بشوند. قرار هم نیست همه آن چیزی بشوند که دیگران میخواهند.
قبلا میگفتم هر که سر راهم قرار بگیرد سهم من است. حالا فکر میکنم گاهی برای سهمت باید بدوی. باید به پرو پای یکی بپیچی که بتوانی درگیرش کنی. قرار هم نیست کار بزرگ را تو بکنی. قرار است او همه کارها را بکند. این همه چیزی است که از زندگی و از بالا و پایین کردن همه چیزهای اطرافم فهمیدم. تو مثل یک جزئی که باید توی کل وجودی به اسم زندگی درست و بی اشتباه سر جایت قرار بگیری. نه کمتر و نه بیشتر. جای خودت را پیدا میکنی و آن وقت همهچیز خوب پیش میرود.
برآیند همهی این سالها چشم دواندن توی زندگی آدمها، توی روابطشان و توی نگاهشان همین است که الان دارم. که بدون نقشی که پررنگ باشد تنها دسته اهرمی را که به تو واگذار شده خیلی آرام و خیلی با احتیاط بچرخانی. همه آدمها تنها به همین اندازه فشار نیاز دارند که باور کنند.
قبلا میگفتم هر که سر راهم قرار بگیرد سهم من است. حالا فکر میکنم گاهی برای سهمت باید بدوی. باید به پرو پای یکی بپیچی که بتوانی درگیرش کنی. قرار هم نیست کار بزرگ را تو بکنی. قرار است او همه کارها را بکند. این همه چیزی است که از زندگی و از بالا و پایین کردن همه چیزهای اطرافم فهمیدم. تو مثل یک جزئی که باید توی کل وجودی به اسم زندگی درست و بی اشتباه سر جایت قرار بگیری. نه کمتر و نه بیشتر. جای خودت را پیدا میکنی و آن وقت همهچیز خوب پیش میرود.
برآیند همهی این سالها چشم دواندن توی زندگی آدمها، توی روابطشان و توی نگاهشان همین است که الان دارم. که بدون نقشی که پررنگ باشد تنها دسته اهرمی را که به تو واگذار شده خیلی آرام و خیلی با احتیاط بچرخانی. همه آدمها تنها به همین اندازه فشار نیاز دارند که باور کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر